درد دل دختر با مادر 1

 

دختری با مادرش در حین خواب

درددل می کرد با مادرش در رختخواب

 

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

 

بگو چه خاکی را بریزم بر سرم؟

روی دستت باد کردم مادرم!

 

سن من از بیست وشش افزون شد

دل میان سینه غرق خون شد

 

هیچ کس مجنون این لیلا نشد

شوهری از بهر من پیدا نشد

 

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی خانه را برداشته!

  

مادرش چون حرف دختش را شنفت

خنده بر لب آمدش آهسته گفت : 

 

دخترم بخت تو هم وا می شود

 دل تو از شادی پر می شود

 

شاعر و تغییر دهنده : محمدزمانی احمد محمودی

ناظر و استاد ادبیات: جناب اقای ملکی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شكوه بندگي مانی بردز | پرنده های پولساز Guillermo ضربات ماينر و ارز ديجيتال اتاق متور ها و ماشین های جهان روزانه های من آب شیرین کن صنعتی frieght